شعر 100

رفتم بر آن نگار سیمین غبغب

گفتم بسفر می‌روم ای مه امشب

روئی چو قمر،زلف چو عقرب بنمود

یعنی که مرو هست قمر در عقرب

شعر 099

ای عشق بحسن دیده در ساز مرا

عیبم همه سر بسر، هنر ساز مرا

دل گیرم از آب زندگانی، دلگیر

لب تشنه بخوناب جگر ساز مرا

شعر 098

از بس در سر هوای آن دوست مرا

روی دل از آنجهت بهر سوست مرا

چون دوست نمی‌کند ز دشمن فرقم

دشمن که نکرد فرق از دوست مرا

 

شعر 097

شوخی که تمام پای بستم او را

بی منت جام و باده مستم او را

گفتا مپرستید بغیر از من کس

جز او نه کسی تا که پرستم او را

شعر 096

در دین حق ار نبوده‌ای مادر زا

این چشم ببند و چشم دیگر بگشا

بشناخت تو را هر آنکه دور از من دید

چون قبله که پیدا شود از قبله نما